باران نوامبر

شعر و ترانه های شخصی

باران نوامبر

شعر و ترانه های شخصی

مترسک

نمیدانم چه شد........

 که مثل مترسکی مهربان

میان قلمه های شمعدانیت روییدم

و با تمام پرنده های مزرعه ات دوست شدم

نمیدانم چه شد..........

که من دلواپس سنگها ماندم

و تو برای بوییدن گلهای پارچه ای انقدر صبر کردی

که تمام پیراهنت پر از وصله های انتظار شد

نمیدانم چه شد

که دو قطره سلام کردی..........

و من

تمام حوض مان را برای جوابت کم آوردم 

نمیدانم چی شد........

که گم شدیم و هرگز پیدا نشدیم/  

نظرات 2 + ارسال نظر
آوا پنج‌شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 14:02 http://ava-e-sharghi.blogsky.com

تمام پیراهنت پر از وصله های انتظار شد....خیلی زیباست.مرسی که سر زدی.

دوست دارم هم فکری کنیم.پس در این انتظار مرا تنها نذار

شیما دوشنبه 15 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 10:34

عالی بود/و پر از احساسات پاک.و زیبا

مرسی که نظر دادی////////

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد