یک شکست دیگر در اتاق حسرت
به تیرگی یک شب ظلمت
به پاکی نفرین مادر
به صافی شراب ساغر
شرافت از دامان صداقت غروب کرد
نفرت در باغ ابهام طلوع کرد
لب های تشنه فقط بهانه بود
خواستن نیاز زنانه بود
بوی پیرهن نباشد عطر وجود
چشم یار همچو دل نبود
چه آسون دادی فریبم
ندیدی صدای مهربون غریبم
حالا هر روز کنم نفرین
تا ببینی روز های خونین
بغض من شکسته است
دگر این ترانه خسته است
مسیحا..........
تغییر من شکستن نبود
گم شدن در غبار رفتن بود
بدرود.......
بدرود ای مسافر