درویش پیر
بر درمیخانه اش به سرفه افتاده است
و جام های شراب
پایکوبی دگر را به
مسافران جاده تنهایی خیال
که با لبخندهای ریایی و ارزان قیمت
به سلامتی درویش هدیه میکنند
و مستانه می کوبند
درویش پیر سرفه میکند
اما دریغ.......
دریغ..........
از یک مسافر...
مشت ضربه ای بر پشتش بنشاند