-
شیرین
پنجشنبه 29 آذرماه سال 1386 13:53
این شعر را برای تو می سرایم که بعد از من در باغ ابهام طلوع میکنی برای تو می سرایم که به یاد من در خاک ابدی باشی برای تو می سرایم که همیشه تنها؛تنها در کنار من باشی تو بدرود ای مسافر که تنها مانده ای و بی باده ای از آن ترسم که در عشق آخر مغموم و سر خورده ای از آن ترسم که درباغ عرفان محکوم و مغرور بوده ای تو بگذر از...
-
دوست
جمعه 4 آبانماه سال 1386 20:52
تقدیم به دوست عزیزم... دکتر مسعود صحراییان ای هنرمند دست پاییز بلند ای که میگذاری جای بر تقدیر هنر از مهر و عاطفه ندارد سخن می نوازد نغمه ای همچو غزل همه گویند کفر آخر این باشد سزای آدم بدکار چنین باشد لطف بلند کردی ؛صورت یار قشنگ کردی ندانستم این دست در خطای اوست که هر چه دارم از لطف و کرم اوست ببخشای این یاوه گویان...
-
جاده
سهشنبه 29 خردادماه سال 1386 12:34
در امتداد جاده با گلهای ریحانه به شوق رسیدن به توعاشقانه میدویدم ولی هنوز چند قدم نرفته بودم که باد تمام گلها را از ساقه جدا کرد و من دوباره بر می گشتم و این انتظار بی پایان مرا به خواب ابدی فرو برد و ما هرگز به هم نرسیدیم .... ....... ..... ....... ..... .....
-
پرواز
دوشنبه 28 خردادماه سال 1386 15:06
در تنهایی خیال هر شب ساز غم نوازم در مستی و خماری با چنگ موهات در آویزم آیینه غربت در دلم شکست تقدیر خط دل یار را بر ما بست غم علاج کار ما باشد هر شب هرگز بیرون نیام از این تب تبار وجودت مرا آلوده ساخت فکر درمان مرا تنها گذاشت حالا مستی به غم نشسته دگر علاج این ماتم شکسته غم آمد؛دلا بسپار غم به دل که هرگز درمان نخواه...
-
آیین
چهارشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1386 16:52
سیه مردان فانی ندارند سرپناهی ندارند در سفره جز تکه نانی سیه مردان فانی ندارند فرهنگ و سرایی هنوز فکر فرزند به گور بردن دخترانی نشستن در کپرهای سیاهی همچو تازی دویدن مثال خاری کنون فکر حمله به دیار یاران به آن شیرمردان دلیران که کوروش نوشت بر لوحی زن و مرد مساوی همچو روحی که رستم همچو شیر غران سیاوش دلیر مرد ایران از...
-
پنجره
یکشنبه 12 فروردینماه سال 1386 20:13
امروز ................... سکوت پنجره از بغض گناه گره خورده است امروز ........... لبخندهای سیاه به همراه عکس های سفید جلوه آخرت نشان میدهند فردا ........... حس غروب تنهایی سر چشمه میگیرد مسیحا؟؟/// به نگاه مادر خیانت شد به غرور پدر جسارت شد این تمام خاطرات شکسته و سیاه ماه بهمن بود که یک لحظه از خیال ما میگذرد نفرین به...
-
بهمن
دوشنبه 30 بهمنماه سال 1385 13:42
شهر؛شهر ماتم شهر سیاه خاتم نگاه؛نگاه دار سیاه بهمن جواب؛خونخواهی برادر چه آسون دادند فریب ندیدند صدای مهربون غریب مسیحا... غم نباشد اینجا زادگاه کوروش کبیر است بازگشت مردان دلیر است
-
تهمینه
شنبه 30 دیماه سال 1385 17:08
یک شکست دیگر در اتاق حسرت به تیرگی یک شب ظلمت به پاکی نفرین مادر به صافی شراب ساغر شرافت از دامان صداقت غروب کرد نفرت در باغ ابهام طلوع کرد لب های تشنه فقط بهانه بود خواستن نیاز زنانه بود بوی پیرهن نباشد عطر وجود چشم یار همچو دل نبود چه آسون دادی فریبم ندیدی صدای مهربون غریبم حالا هر روز کنم نفرین تا ببینی روز های...
-
درویش
پنجشنبه 30 آذرماه سال 1385 11:42
درویش پیر بر درمیخانه اش به سرفه افتاده است و جام های شراب پایکوبی دگر را به مسافران جاده تنهایی خیال که با لبخندهای ریایی و ارزان قیمت به سلامتی درویش هدیه میکنند و مستانه می کوبند درویش پیر سرفه میکند اما دریغ....... دریغ.......... از یک مسافر... مشت ضربه ای بر پشتش بنشاند
-
حسرت
پنجشنبه 11 آبانماه سال 1385 21:42
گلهای ابریشمی در باد بود دلم برگ ریز خزان بود من در حسرت کوچه تنهایی به دنبال شام مهتابی از دور دست تنهایی گذشتم تا به کوی دوست رسیدم ولی ای کاش ندیده بودم لحظه رفتن یار و من به خیال خود چه مغرورانه بر روی برگهای نرم احساسش قدم میزدم
-
صداقت
جمعه 28 مهرماه سال 1385 16:47
وقتی صداقت در باد بود سماجت در پی اش در راه بود من ان عابر خسته ی تنهایی که هرگز ننالم از درد تنهایی دلم غمگین ابر بهار بود میان غربت شهر دغلکار بود میان حیله سازان فریب آغاز میان جمع نا مردان روبه کار همیشه بی کس و تنها ترین فریب چشم تو شد بر ما چنین تمام عهد و آشتی فریبی بود بر ما انگار سرشتی دلم به نرمی بارون بود...
-
ساقی
پنجشنبه 6 مهرماه سال 1385 17:21
ما از فلک تمنای یاری داشتیم ما می نخورده قصد باز ی داشتیم فلک را می نباشد هر جایی ما که خوردیم،رهاییم از باقی من با فلک سر ساقی زنم تاری تو ندانسته کشیدی به سر جامی حالا که ما و ساقی هر دو مست نشستیم دور گردون تا زنیم جست هر دو عاشق،محتاج به فلک فلک بیا که امشب نداریم کلک ما بخشیده دو عالم هستیم هر دو دمیده روح ملک...
-
پائیز
چهارشنبه 29 شهریورماه سال 1385 14:42
چه دلفریبانه گفتی دوستت دارم لحظه ی آتشین دلبستن من ندانسته در دام تو گرفتار شدم ولی آن لحظه که پر کشیدی من را با رویای خاطراتت همچون قاصدکی تنها گذاشتی زیر نگاه پائیز سکوتت همچون برگی زرد و خسته ام که به خیال تو زیر پای عابران ترنم دوست داشتن را سر میدهم
-
مجرم
چهارشنبه 29 شهریورماه سال 1385 14:33
لاله ها را چیدند یاسها را بردند نسل آ فتاب را برچیدند جرم ما این بود که دستای ما بوی گل میداد ندانسته محکوم گشتیم به جرم چیدن گل ولی نمیدانند ما در باغ عاطفه ها گل کاشته بودیم
-
خزان
شنبه 28 مردادماه سال 1385 18:56
ابتدا یار با ساز همراه بود قلم همچو نی در آغاز بود دست تقدیر از باد خزان گفت سردوخشن از ماه بهمن گفت خورشید که غروب کرد مرد خوشنویس به دریا زد برفتند و قلم را بشکستند ندانسته قلبش را شکستند ولی آن خوشنویس رانده ماه بهمن می نویسد همچون باران خرمن قلم را کج گیرد خلق را سازد قلم را به ساز غمگین درآویزد قلم را به نی سپرد...
-
داغ دیده
شنبه 28 مردادماه سال 1385 18:47
داغ دیده شهر غریبم زخمی خنجر رفیقم دلم غرق خون چشام لبریز بارون دلم از کینه آویز چه گویم از این شهر بلا خیز ساز،ساز غم بود آهنگ،آهنگ یار بود گل با غش پرپر شد همرنگ خاکستر شد حالا گاهی میروم به باغش می نشینم بر مزار پاکش کنم نفرین به یارش نداشت هوای گل باغش
-
ترانه
شنبه 28 مردادماه سال 1385 18:37
هنوز مهتاب تنهایی هر شب می آید و صبح می رود در این کوچه ها که هرگز عابری به خود ندیده با دیوارهای کاهگلی که بوی نم بارون نیامده،را میدهد این شب ها در چشم همسایگان قدیمی پسرکی تنها که با ساز خود به انتظار ترانه ی گمشده اش لبخند تنهایی سر میدهد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
-
فریب
جمعه 22 اردیبهشتماه سال 1385 10:30
تو از عشق خود در فریبی به جز خود کس نبینی تو هنگام راستی نداشتی قلب صافی تو در ذهن خود یک فریبی به جز جادو چیزی نبینی صداقت در تو مرده بود نفرت در تو مونده بود تو از دست خدا گله داشتی تو با مهتاب شکوه داشتی تو در خاک جایی نداری تو در خاک صدایی نداری تو بی کس و تنها ترینی تو لایق سرنوشتی این چنینی
-
سایه خیال
جمعه 22 اردیبهشتماه سال 1385 10:16
شهر ما امروز شهر وفا نیست پناهگاه یک مرد باخدا نیست این شهر پناهگاه مردان غریبی که در سایه ی خیال خود رو به باغ تنهایی با کرانه ی دریای نفرت لبریز از کینه در گستره ی جدایی تکیه به دیوار ظلمت با چشمان پر از محنت خسته و رنجور و در زیر باران در حسرت دیاری که روزی از آن جا بار سفر بسته بودند به سوگ نشسته اند
-
جمعه
چهارشنبه 16 فروردینماه سال 1385 14:42
می خوام برات قصه بگم حر فای سر بسته بگم قصه مردان پیر که جمعه ها می آیند با یک فریب مترسک های قصه ما می آیند هر جمعه ها میرسانند پیامی به این بچه ها اما روبه نباشد پیام رسان گم شود پیام در گله غازان درد ما درد بی کسی و بی رحمی کی تواند رساند مرحمی سرزمین ما سرزمین گردن و طناب سرزمین ما سرزمین تن و خشاب ما گفتیم و...
-
مسیح
چهارشنبه 16 فروردینماه سال 1385 14:20
مسیح مصلوب شد در باد تکیه گاهی نبود در آب هوایی نبود در خواب گناهی نبود سگ های جنگ :مردان نفرت می کشند آتش به جان ملت سر های آویزون به چوبه دار لب های خشکیده چو دیوار معامله مرگ.......کار ملت نفرین به این مکان نفرین به این سگان
-
نفرین
شنبه 12 فروردینماه سال 1385 13:01
شنبه های عید پاک گریه بچه های بی لاک بارون سرد نمناک بوی عطر خاک وقتی که سرما میاد وقتی که زبونت دیگه نمیچرخه وقتی که پاهات دیگه نای رفتن ندارن وقتی که شعرهات قافیه ندارن وقتی که چرخ زندگی جلوت میچرخه وقتی که عشقت می ذاره میره تو می مونی و شب های بی قرار معلق بین خواب و بیدار سرهای آویزون به دار من خسته در راه به...
-
مترسک
چهارشنبه 9 فروردینماه سال 1385 18:56
نمیدانم چه شد........ که مثل مترسکی مهربان میان قلمه های شمعدانیت روییدم و با تمام پرنده های مزرعه ات دوست شدم نمیدانم چه شد.......... که من دلواپس سنگها ماندم و تو برای بوییدن گلهای پارچه ای انقدر صبر کردی که تمام پیراهنت پر از وصله های انتظار شد نمیدانم چه شد که دو قطره سلام کردی.......... و من تمام حوض مان را برای...
-
بم
چهارشنبه 9 فروردینماه سال 1385 18:37
بم دگر آباد نیست بم فضایش آه و خون بم دگر آباد نیست درد بم یتیمی هست و بس مرحم فقط یک هم نفس مرحم فقط خاک بم است خاک عزیزان من است روزی بم آباد بود با نخل و ارگ خود همساز بود کجاست نخلهای بیصدا کجاست بسطامی ما همه میرن سوی زاری با لباس مشکی، سوگواری خدایا صبری کن عطایش بیامرز گلهای خاکش