وقتی صداقت در باد بود
سماجت در پی اش در راه بود
من ان عابر خسته ی تنهایی
که هرگز ننالم از درد تنهایی
دلم غمگین ابر بهار بود
میان غربت شهر دغلکار بود
میان حیله سازان فریب آغاز
میان جمع نا مردان روبه کار
همیشه بی کس و تنها ترین
فریب چشم تو شد بر ما چنین
تمام عهد و آشتی
فریبی بود بر ما انگار سرشتی
دلم به نرمی بارون بود
دلم لبریز بارون بود