شهر ما امروز شهر وفا نیست
پناهگاه یک مرد باخدا نیست
این شهر پناهگاه مردان غریبی
که در سایه ی خیال خود
رو به باغ تنهایی
با کرانه ی دریای نفرت
لبریز از کینه
در گستره ی جدایی
تکیه به دیوار ظلمت
با چشمان پر از محنت
خسته و رنجور
و در زیر باران
در حسرت دیاری
که روزی از آن جا بار سفر بسته بودند
به سوگ نشسته اند
چه جالبه اینجا. شعرهای خودتونن واقعا؟ کلی هنرمندین ها...اما چرا بارون نوامبر؟
سلام.
محنت.رنجور.تنهایی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
هاله ای که زندگی انسان امروز را در بر گرفته............................................