شهر ما امروز شهر وفا نیست
پناهگاه یک مرد باخدا نیست
این شهر پناهگاه مردان غریبی
که در سایه ی خیال خود
رو به باغ تنهایی
با کرانه ی دریای نفرت
لبریز از کینه
در گستره ی جدایی
تکیه به دیوار ظلمت
با چشمان پر از محنت
خسته و رنجور
و در زیر باران
در حسرت دیاری
که روزی از آن جا بار سفر بسته بودند
به سوگ نشسته اند